انگار مطلب مهمی در کاغذ نوشته شد بود چرا که یکدفعه حال آقا معلم یک جوری شد؛ قطرات اشکی که دور چشمانش حلقه بسته بود را پاک کرد و بدون اینکه حرفی بزند، از کلاس خارج شد.
به گزارش خوجا نیوز ازپایگاه خبری و اطلاع رسانی خانه مطبوعات آذربایجان شرقی ( یازنیوز )، نزدیکیهای روز معلم که میشد، شوق و هراسی در دلها به جریان میافتاد؛ شوق از این جهت که روز معلم، آقا معلم سخت نمیگرفت و درس نمیپرسید، بیشتر لحظات به شادی میگذشت، بچهها شیرینی میخوردند و به معلمشان کادو میدادند اما هراس، هراس از اینکه نکند هدیهای که برای روز معلم آوردهاند، از دیگر بچههای کلاس کمتر باشد و خجالت بکشند.
روز معلم که میرسید، بچه نمیدانستند چرا همان معلمی که تا آن روز، به چشمانشان نگاه میکرد و از عمق جان با آنها سخن میگفت، نمیتوانست زیاد به چشمان دانشآموزان خیره شود.
روز معلم که میرسید برخی بچهها دوست داشتند، هدایای خود را جلوی چشم دیگر دانشآموزان به آقا معلم بدهند و عدهای دیگر هم سعی میکردند در راهروی مدرسه یا دفتر، جایی که جز خدا و معلم کسی از هدیهشان خبردار نشود، به معلم ابراز علاقه کنند.
اما شاید شیرینترین لحظات دانشآموزان زمانی بود که معلم میخواست هدایا را جلوی شاگردانش باز کند؛ راستش اکثر معلمها کادوها را جلوی دانشآموزان باز نمیکردند شاید نگران شرمندگی دانشآموزانی بودند که هدیهای تهیه نکردند یا هدیهشان از لحاظ مادی کم ارزش بود و دوست نداشتند هیچ دانشآموزی به خاطر هدیه روز معلم خجالت بکشد.
ولی اصرار و کنجکاوی دانشآموزان باعث میشد که آقا معلم برای شادی دل شاگردانش هم که شده کادو را در کلاس جلوی دیگران باز کند.
[ ادامه مطلب ] |